ذهن دانشمندان با ذهن هنرمندان تفاوت دارد؟

ذهن دانشمندان با ذهن هنرمندان تفاوت دارد؟

این یک کلیشه‌ است، اما اکثر ما تصور می‌کنیم که دانشمندان در مقایسه با دیگران جدی‌ترند و علاقه چندانی به هنر ندارند. از سوی دیگر، به نظر می‌رسد هنرمندان در مقایسه با بقیه آدم‌ها کمتر منطقی هستند. گاهی اوقات دانشمندان و هنرمندان به دو نیم کره چپ و راست یا به تفکر در برابر خلاقیت توصیف می‌شوند- یعنی دیدگاهی که در مورد آن‌ها وجود دارد اغلب به عنوان دو قطب مخالف است.  علوم اعصاب نشان داده است که افراد هنگام انجام کار از هر دو نیم‌کره مغزشان استفاده می‌کنند. با وجود این که گاهی اوقات الگوهای خاصی از فعالیت مغز به تفکر هنری یا منطقی مرتبط می‌شوند، اما واقعاً مشخص نمی‌کند که کدامشان در چه چیزی خوب هستند و چرا. به این دلیل که فهمیدن فعل و انفعال دقیق “طبیعت و تربیت” بسیار دشوار است. اما اگر مغز را برای لحظه‌ای کنار بگذاریم و فقط روی توانایی‌های مستند تمرکز کنیم، آیا مدرکی وجود دارد که از این کلیشه منطق در مقابل هنر حمایت کند؟  تحقیقات روانشناسی با فرق قائل شدن میان دو سبک فکری: همگرا و واگرا به پاسخ این سوال نزدیک شده‌­اند. تاکید روی تفکر همگرا در واقع تاکید روی استدلال تحلیلی و استنباطی است مانند آنچه که در تست IQ اندازه‌گیری می‌شود. تفکر واگرا خود جوش و روان است. این تفکر بر نوآوری‌ها و بدیعات تمرکز دارد و با کارهایی اندازه‌گیری می‌شود که ما را وادار می‌کنند برای یک مسئله چندین راه حل ارائه دهیم. به عنوان مثال، چگونه از اشیاء آشنا استفاده‌های جدید و خلاقانه‌ داشته باشیم.   بر اساس مطالعات صورت گرفته در سال‌های 1960، متفکران همگرا به احتمال زیاد در موضوعات علمی در مدرسه بهتر هستند. تفکر واگرا بیشتر در هنر و علوم انسانی متداول است. به هرحال، ما یاد می‌گیریم که لازم نیست سبک تفکر همگرا و واگرا متقابلاً منحصر به فرد باشند. در سال 2011، محقیقین 116 دانشجوی سال آخری در دوره کارشناسی علوم و هنر را از نظر تفکر همگرا و واگرا و حل مسئله خلاق مورد ارزیابی قرار دادند. تحقیقات نشان داد که در این ارزیابی‌ها هیچ تفاوتی از نظر توانایی بین گروه هنر و گروه علوم وجود ندارد. مطالعه دیگر نشان داد که در ارزیابی تفکر واگرا هیچ تفاوت اساسی بین دانشجویان کارشناسی هنر، علوم طبیعی و علوم اجتماعی وجود ندارد. دانشجویان هنر و علوم طبیعی هر دو خود را بسیار خلاق‌تر از دانشجویان علوم اجتماعی می‌دانستند.  همراه شدن با جریان رایج  این مطالعه نشان داد که در فرآیندهای شناختی حامی خلاقیت علمی و هنری همپوشانی زیادی وجود دارد. مفهوم روانشناسی flow یا “به وجد آمدن”، وضعیتی از آگاهی را توصیف می‌کند که در آن شخص کاملاً غرق و مجذوب کاری می‌شود که در حال انجام آن است. تجربه flow قویاً به اوج عملکرد در حوزه‌های هنری و خلاقیت مربوط می‌شود.   همچنین همپوشانی قابل توجهی در استفاده از تجسم و تصویرسازی ذهنی در طول تفکر علمی و هنری، وجود دارد. دانشمندان بزرگی همچون آلبرت اینشتین، مایکل فارادی و نیکولا تسلا همگی عنوان کردند که هنگام شرح فرآیندهای فکری خود از تصویرسازی ذهنی استفاده کرده‌اند. مطالعات همچنین نشان می‌دهند که تصویرسازی ذهنی نقش اساسی در ساخت و ارزیابی بسیاری از “آزمایش‌های فکری” علمی دارد، که در آن دانشمندان بطور ذهنی پیامدهای یک فرضیه خاص را ارزیابی می‌کنند. بدیهی است که چنین تصویرسازی ذهنی بیشتر در ساخت موسیقی، طراحی معماری و نقاشی نمود پیدا می‌کند.  قدرت کلیشه‌سازی  توانایی‌های تفکر همگرا و واگرا ضرورتاً ذاتی نیستند. مطالعه اخیر در مورد کلیشه‌های خلاق، از افراد می‌خواست تا ضمن پذیرفتن دیدگاه یک “شاعر غیرعادی” یا یک “کتابدار جدی و مقرارتی”، یک کار تفکر واگرا را به پایان برسانند. کسانی که تصور کردند یک شاعر غیرعادی هستند در مقایسه با کسانی که تصور کردند یک کتابدار مقرارتی هستند، در انجام کار خلاقانه بسیار بهترعمل کردند، به این معنی که فعال کردن دیدگاه‌های کلیشه‌ای در تفکر خلاق می‌تواند عملکرد افراد را افزایش دهد یا مهار نماید. آلبرت اینشتین یک موسیقی‌دان مشتاق بود که از نواختن پیانو و ویولون لذت می‌برد در حالی که ریچارد فاینمن- برنده جایزه نوبل- با نام مستعار “Ofey” کارهای هنری انجام می‌داد. موسیقی‌دان‌هایی مانند برایان می، برایان کاکس و گِرگ گرافین همگی دکترای علوم دارند.   مطالعات موردی دانشمندانی که درگیر کار هنر بودند و یا بالعکس، اغلب به عنوان موارد غیرعادی مطرح می‌شوند. به هرحال روانشناسان اخیراً بررسی جامعی در خصوص میزان وارد شدن برندگان جایزه نوبل، اعضای انجمن سلطنتی و آکادمی ملی علوم ایالات متحده به عرصه هنر و صنعت انجام داده‌اند. آن‌ها دریافتند که اعضای انجمن سلطنتی و آکادمی ملی علوم تقریباً دو برابر مردم معمولی خود را درگیر فعالیت‌های هنری و صنعت می‌کنند. دانشمندان برجسته برنده نوبل تقریباً سه برابر دیگران وارد عرصه هنری می‌شوند.  این یافته‌ها به وضوح نشان می‌دهد که این دیدگاه کلیشه‌ای که دانشمندان و متفکران منطقی، کمتر هنرمند و خلاق هستند، خطا است. همانطور که اینشتین خود اشاره می‌کند:” بزرگترین دانشمندان، هنرمند هم هستند.”

ذهن دانشمندان با ذهن هنرمندان تفاوت دارد؟

این یک کلیشه‌ است، اما اکثر ما تصور می‌کنیم که دانشمندان در مقایسه با دیگران جدی‌ترند و علاقه چندانی به هنر ندارند. از سوی دیگر، به نظر می‌رسد هنرمندان در مقایسه با بقیه آدم‌ها کمتر منطقی هستند. گاهی اوقات دانشمندان و هنرمندان به دو نیم کره چپ و راست یا به تفکر در برابر خلاقیت توصیف می‌شوند- یعنی دیدگاهی که در مورد آن‌ها وجود دارد اغلب به عنوان دو قطب مخالف است.  علوم اعصاب نشان داده است که افراد هنگام انجام کار از هر دو نیم‌کره مغزشان استفاده می‌کنند. با وجود این که گاهی اوقات الگوهای خاصی از فعالیت مغز به تفکر هنری یا منطقی مرتبط می‌شوند، اما واقعاً مشخص نمی‌کند که کدامشان در چه چیزی خوب هستند و چرا. به این دلیل که فهمیدن فعل و انفعال دقیق “طبیعت و تربیت” بسیار دشوار است. اما اگر مغز را برای لحظه‌ای کنار بگذاریم و فقط روی توانایی‌های مستند تمرکز کنیم، آیا مدرکی وجود دارد که از این کلیشه منطق در مقابل هنر حمایت کند؟  تحقیقات روانشناسی با فرق قائل شدن میان دو سبک فکری: همگرا و واگرا به پاسخ این سوال نزدیک شده‌­اند. تاکید روی تفکر همگرا در واقع تاکید روی استدلال تحلیلی و استنباطی است مانند آنچه که در تست IQ اندازه‌گیری می‌شود. تفکر واگرا خود جوش و روان است. این تفکر بر نوآوری‌ها و بدیعات تمرکز دارد و با کارهایی اندازه‌گیری می‌شود که ما را وادار می‌کنند برای یک مسئله چندین راه حل ارائه دهیم. به عنوان مثال، چگونه از اشیاء آشنا استفاده‌های جدید و خلاقانه‌ داشته باشیم.   بر اساس مطالعات صورت گرفته در سال‌های 1960، متفکران همگرا به احتمال زیاد در موضوعات علمی در مدرسه بهتر هستند. تفکر واگرا بیشتر در هنر و علوم انسانی متداول است. به هرحال، ما یاد می‌گیریم که لازم نیست سبک تفکر همگرا و واگرا متقابلاً منحصر به فرد باشند. در سال 2011، محقیقین 116 دانشجوی سال آخری در دوره کارشناسی علوم و هنر را از نظر تفکر همگرا و واگرا و حل مسئله خلاق مورد ارزیابی قرار دادند. تحقیقات نشان داد که در این ارزیابی‌ها هیچ تفاوتی از نظر توانایی بین گروه هنر و گروه علوم وجود ندارد. مطالعه دیگر نشان داد که در ارزیابی تفکر واگرا هیچ تفاوت اساسی بین دانشجویان کارشناسی هنر، علوم طبیعی و علوم اجتماعی وجود ندارد. دانشجویان هنر و علوم طبیعی هر دو خود را بسیار خلاق‌تر از دانشجویان علوم اجتماعی می‌دانستند.  همراه شدن با جریان رایج  این مطالعه نشان داد که در فرآیندهای شناختی حامی خلاقیت علمی و هنری همپوشانی زیادی وجود دارد. مفهوم روانشناسی flow یا “به وجد آمدن”، وضعیتی از آگاهی را توصیف می‌کند که در آن شخص کاملاً غرق و مجذوب کاری می‌شود که در حال انجام آن است. تجربه flow قویاً به اوج عملکرد در حوزه‌های هنری و خلاقیت مربوط می‌شود.   همچنین همپوشانی قابل توجهی در استفاده از تجسم و تصویرسازی ذهنی در طول تفکر علمی و هنری، وجود دارد. دانشمندان بزرگی همچون آلبرت اینشتین، مایکل فارادی و نیکولا تسلا همگی عنوان کردند که هنگام شرح فرآیندهای فکری خود از تصویرسازی ذهنی استفاده کرده‌اند. مطالعات همچنین نشان می‌دهند که تصویرسازی ذهنی نقش اساسی در ساخت و ارزیابی بسیاری از “آزمایش‌های فکری” علمی دارد، که در آن دانشمندان بطور ذهنی پیامدهای یک فرضیه خاص را ارزیابی می‌کنند. بدیهی است که چنین تصویرسازی ذهنی بیشتر در ساخت موسیقی، طراحی معماری و نقاشی نمود پیدا می‌کند.  قدرت کلیشه‌سازی  توانایی‌های تفکر همگرا و واگرا ضرورتاً ذاتی نیستند. مطالعه اخیر در مورد کلیشه‌های خلاق، از افراد می‌خواست تا ضمن پذیرفتن دیدگاه یک “شاعر غیرعادی” یا یک “کتابدار جدی و مقرارتی”، یک کار تفکر واگرا را به پایان برسانند. کسانی که تصور کردند یک شاعر غیرعادی هستند در مقایسه با کسانی که تصور کردند یک کتابدار مقرارتی هستند، در انجام کار خلاقانه بسیار بهترعمل کردند، به این معنی که فعال کردن دیدگاه‌های کلیشه‌ای در تفکر خلاق می‌تواند عملکرد افراد را افزایش دهد یا مهار نماید. آلبرت اینشتین یک موسیقی‌دان مشتاق بود که از نواختن پیانو و ویولون لذت می‌برد در حالی که ریچارد فاینمن- برنده جایزه نوبل- با نام مستعار “Ofey” کارهای هنری انجام می‌داد. موسیقی‌دان‌هایی مانند برایان می، برایان کاکس و گِرگ گرافین همگی دکترای علوم دارند.   مطالعات موردی دانشمندانی که درگیر کار هنر بودند و یا بالعکس، اغلب به عنوان موارد غیرعادی مطرح می‌شوند. به هرحال روانشناسان اخیراً بررسی جامعی در خصوص میزان وارد شدن برندگان جایزه نوبل، اعضای انجمن سلطنتی و آکادمی ملی علوم ایالات متحده به عرصه هنر و صنعت انجام داده‌اند. آن‌ها دریافتند که اعضای انجمن سلطنتی و آکادمی ملی علوم تقریباً دو برابر مردم معمولی خود را درگیر فعالیت‌های هنری و صنعت می‌کنند. دانشمندان برجسته برنده نوبل تقریباً سه برابر دیگران وارد عرصه هنری می‌شوند.  این یافته‌ها به وضوح نشان می‌دهد که این دیدگاه کلیشه‌ای که دانشمندان و متفکران منطقی، کمتر هنرمند و خلاق هستند، خطا است. همانطور که اینشتین خود اشاره می‌کند:” بزرگترین دانشمندان، هنرمند هم هستند.”

ذهن دانشمندان با ذهن هنرمندان تفاوت دارد؟

بک لینک رنک 6

دانلود فیلم جدید